کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



ورود کاروان اهل بیت علیهم السلام به کربلا

شاعر : حسن لطفی     نوع شعر : مدح و مرثیه     وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن     قالب شعر : مربع ترکیب    

رویِ زانـویِ بـرادر پا اگـر بـگـذاشته            آفـتاب انـگـار مـنّت بر قـمـر بگـذاشته
دستها را رویِ دوشِ دو پسر بگذاشته            آنکـه رویِ شانـۀ عـباس سر بگـذاشته


دورِ او از عون و جعفر اکبر و قاسم پُر است
شُکر گِردش از جوانانِ بنی‌هاشم پُر است

جبرئیل اینجاست تا خانوم فرمایش کند            تا حسینَش هست او احساسِ آرامش کند
تا که آرام است دنیا درکِ آسایش کـنـد            تا بیاید عمه‌جان باید عمو خواهش کند

تاکه عباس است خانم خواب راحت می‌کند

شکر حق در سایۀ او استراحت می‌کند

دست او که نیست دل غم رویِ غم می‌ریزَدَش            نـامِ اینجا را مَبَر وقتی بهم می‌ریزَدَش
چشم‌ها خونِ جگر در هر قدم می‌ریزَدَش            بیشتر او را بِهَم طفلِ حرم می‌ریزَدَش

خیمه برپا می‌کنند و روضه برپا می‌کند
می‌نشیند گوشه‌ای هِی وای زهرا می‌کند

ناله زد تا زد قدم: دیدی چه آمد بر سرم            گفت در بینِ حرم: دیدی چه آمد بر سرم
چیست اینجا غیرِ غَم دیدی چه آمد بر سرم            مادرم ای مادرم دیدی چه آمد بر سرم

با زبـان حـال گـوید آه: بـرگـردان مرا
مُردم از دلشوره از این راه برگردان مرا

این حرم گهواره دارد جانِ زینب بازگرد            کودکِ شیرخواره دارد جانِ زینب بازگرد

دختری مه پاره دارد جانِ زینب باز گرد            درد وقتی چاره دارد جانِ زینب بازگرد

وای از این سرزمین شیرِ رُبابت خُشک شد
تیرهاشان را ببین شیرِ رُبابت خُشک شد

داد زد شامِ دهم ای وای می بینی چه شد            بچه‌ها را کرده گُم ای وای می بینی چه شد
نعلِ تازه زیرِ سُم ای وای می بینی چه شد            وَیلَنا مِن بَعدِ کُم ای وای می بینی چه شد

گفت با طفلانِ در آتش عـلیکـم بالفرار
زود گیرَد مویِ سر آتش علیکم بالفرار

میزند رویِ سرش دیگر نمی‌دانم چه شد            شعله ور شد چادرش دیگر نمی‌دانم چه شد
خاک خورده معجرش دیگر نمی‌دانم چه شد            مانده او با مادرش دیگر نمی‌دانم چه شد

ناقه‌اش عریان ولی جمعِ بنی‌هاشم نبود
با حـرامـی بود اما اکـبر و قـاسم نـبود

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما  پیشنهاد می‌کنیم به منظور انطباق مطالب با روایات مستند و معتبر و انتقال بهتر معنای شعر، بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

تاکه عباس است خانم خواب راحت می‌کند            او فقـط در سایۀ او استراحت می‌کـنـد

گـفت با دلـواپـسی با آه: برگـردان مرا            مُردم از دلشوره از این راه برگردان مرا

ابیات زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ایراد محتوایی در عدم رعایت شأن اهل بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و حفظ بیشتر حرمت و شأن اهل بیت که مهمترین وظیفه هر مداح است؛ بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید. به هیچ وجه شایسته نیست اهل بیت را بیچاره و آواره بنامیم و لازم دقت بیشتری در کلمات بکار برده شده داشته باشیم

این حرم گهواره دارد جانِ زینب بازگرد            مادری بیچاره دارد جانِ زینب بازگرد

زینـبی آواره دارد جانِ زینب بازگـرد            درد وقتی چاره دارد جانِ زینب بازگرد

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما به دلیل مستند نبودن و یا تحریفی بودن مطالب؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور اجتناب از گناه تدلیس یا تحریف سخان ائمّه؛ بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

میزند رویِ سرش دیگر نمی‌دانم چه شد            بوسه زد بر حنجرش دیگر نمی‌دانم چه شد

ورود کاروان اهل بیت علیهم السلام به کربلا

شاعر : موسی علیمرادی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : مسمط

می‌رسد ناله و آه از طرف عـرش خـدا            شد حـسـیـنـیه گـریه هـمۀ ارض و سما
همۀ عـالمیان غـرق غـم و شور و عزا            روضه‌خوان فاطمه و گریه کُنش عالم‌ها


که رسید است حـسین بن عـلی کربـبلا

کاروانی که پُر از نور خداوند جلی‌است            کاروانی که پُر از جلوه عشق ازلی‌است
پـیـش درگـاه خـدا قـافـلـه بی مثلی‌است            کاروانی که پُر از فاطمه و چند علی‌است
چـشم بـد دور که این قافـله بـاشد بـر پا

لحظه‌ای گشت که افتاد زمان از حرکت            قبـل هر کـار همه هـاشـمیان با سرعت
می‌چکید از عرق روی جبین‌ها غیرت            جمع گـشتنـد همه دور خـدای عـصمت
که نـبـینـد نـظری سـایه‌ای از زینب را

روضه خوان و نگران است و پریشان زینب            از غـم کـربـبـلا بی‌سر و سامـان زینب
پـای اربـاب شده دست به دامـان زینب            ترس دارد که به لبهاش رسد جان زینب
از بـرادر بـشـود آه در ایـن دشـت جـدا

یک به یک خیمه به خیمه همگی گشت بنا            چـادر فـاطـمـیـون مـرکـز این چـادرها
جرأتی نیست به چشمی‌که بچرخد اینجا            تا نـگـهـبـانِ هـمـه اهـل حـرم شد سـقـا
وای از روز دهم غارت و بی‌رحمی‌ها

خـیــمـه اکـبـر لــیــلا چـه تـمـاشـا دارد            این پسر ارثـیـه از کـوثـر و طاها دارد
مـثـل عـبـاس عـلی قـامـت طـوبـا دارد            لافـتی گر که به شأنـش بـرسد جا دارد
کـاش جسمش نشود پخـش میان صحرا

مادری بـین حـرم نـغـمه لالایی خـوانـد            آب انـدازه کـافی به عـزیـزش نـوشـاند
بین آغوش خودش گل پسرش را خواباند            تـا دم صبـح عـلی در بـغـل مادر مـانـد
نـخورد غـصه که این قـافـله دارد سـقا

تخت شاهی رقـیه است سر دوش عـمو            مثل زهراست همه هیبت او موی به مو
شکرچون فاطمه‌اش نیست شکسته پهلو            یا ندارد ردی از سیلی و از هاله به رو
کـاش از نـاقه نـیـفـتـد شب تاریک خـدا

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر در تمام سایت‌ها « تا جائیکه ما بررسی کردیم» بصورت زیر آمده است که احتمالا اغلاط تایپی است و موجب بر هم خوردن وزن، آهنگ و معنای شعر شده است، لذا جهت رفع نقص اصلاح گردید

پـیـش درگـاه خـدا قـافـلـه بی مثلی‌است            کاروانی که پُر از فاطمه چند علی‌است

شکرچون فاطمه او نیست شکسته پهلو            یا ندارد ردی از سیلی و از هاله به رو

بیت زیر به دلیل مستند نبودن و تحریفی بودن حذف شد، همانگونه که بسیاری از علما و مراجع در کتب: جلاءالعیون ۵۶۹؛ منتهی الآمال ۴۴۹؛ نفس المهموم ۲۸۳؛ لؤلؤ ومرجان ۲۱۵؛ اربعین الحسینیه ۱۳۸؛ قاموس الرجال  ج۸ ص ۴۶۶؛ فواید المشاهد ۵۱؛ تحقیق درباره اوّل اربعین ۶۸۴؛ تنقیح المقال ج۲ص ۱۹؛ حماسه حسینی ج۳ ص ۲۵۵؛ کبریت احمر ۳۸۴؛ مقتل تحقیقی ۱۸۰؛ مقتل جامع ج۱ ص۱۱۹ و .... نوشته ­اند ازدواج حضرت قاسم با دختر امام حسین  تحریفی است و این قصۀ جعلی برای اولین بار در قرن دهم در کتاب روضة الشهدا بدون هیچ سندی تحریف شده است. در استفتاعی که از حضرات آیات عظام سیستانی، خامنه ای و فاضل لنکرانی صورت گرفته است آنها نیز ضمن نادرست خواندن این داستان جعلی و خیالی؛ خواندن آن را جایز ندانسته اند. (جامع المسائل ج۲ ص۶۲۰ و ۶۲۴) جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید

فــرق دارد حــرمـی بـا هـمـه چـادرهـا            خیمه نـجمه پر از نقل نبات است و قبا
رخـت آورده که دامــاد کـنـد قــاسـم را            شب عـقـدش به سـرش نـقـل بـپاشد اما
سنگ شد نقل سرش سرخی خون گشت حنا

ورود کاروان اهل بیت علیهم السلام به کربلا

شاعر : حسن لطفی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مربع ترکیب

آیـنـه در آیـنـه تـابـیـد عـالـم شـد عـلـی            نَفسِ خود را دید خود را دید خاتم شد علی
اولین صبحِ ظهورِ حَیِ اعـظم شد علی            حق تماشا کرد خود را تا مجسم شد علی


با علی جان میدهیم و با علی تب می‌کنیم
حرفِ مولا می‌زنیم و مشقِ زینب می‌کنیم

آنکه اقیانوسِ آرامِ علی شد زینب است            آنکه او آغاز و انجامِ علی شد زینب است
آنکه او معنایِ اسلامِ علی شد زینب است            آنکه آمد زینتِ نامِ علی شد زینب است

ما نمی‌فهمیم از این اوج این اعجاز هیچ
شعرها را ساده‌تر می‌گویم اما باز هیچ

او هزاران شیرزن بود او فقط زینب نبود            او ظهورِ پنج تَن بود او فقط زینب نبود
سوختن در سوختن بود او فقط زینب نبود            او حسین و او حسن بود او فقط زینب نبود

شـد تــمـام آیـۀ قـالـو بـلا وقـتی رسـیـد
با نزولش کربلا شد کـربلا وقتی رسید

شرحِ لیلی را اگر منزل به منزل گفته‌اند            شرحِ این تشریف را جمعِ مقاتل گفته‌اند
کعبه را با بودنش در راه، محمل گفته‌اند            گَردِ صحرا نه غبارِ پرده را دل گفته‌اند

به حسینش که دل زینب به‌دست اکبر است
پرده‌ها‌ی محملِ زینب به‌دست اکبر است

کَـشتیِ کـربُبلا در کـربـلا پهـلو گـرفت            خواست تا پائین بیاید آسمان زانو گرفت
تا بیاید جبرئیل از شهپرش جارو گرفت            او نه از عباس، جان عباس از بانو گرفت

پایِ او بـر زانـویِ مردانۀ عـبـاس بـود
بـعدِ بـابـا دستِ او بـرشانـۀ عبـاس بود

دورِ خود تا دید اکبر را خیالش جمع شد            عون و عبدلله و جعفر را خیالش جمع شد
دید در گهواره اصغر را خیالش جمع شد            بِینِ خمیه چند دختر را خیالش جمع شد

دید فوجِ دشمنان را گفت عباسم که هست
نیزه و تیغ و سنان را گفت عباسم که هست

ناگهان بی‌حال شد گودال را وقتی که دید            روضه‌اش اطفال شد گودال را وقتی که دید
ماتِ استقبال شد گودال را وقتی که دید            حرمله خوشحال شد گودال را وقتی که دید

آمـد و اُفـتـاد بـر پـایِ بـرادر: بـازگَـرد
جانِ خواهر جانِ من نَه جانِ مادر بازگَرد

شامِ غـم شد وای اکـبر را نمی‌بیند چرا            عون و عبدالله و جعفر را نمی‌بیند چرا
وای در گهواره اصغر را نمی‌بیند چرا            بِینِ حـجمِ شعـله دخـتر را نمی‌بیند چرا

خیمه از شعله اُفتاد و عزیزی سوخت سوخت
زیرِ آن خیمه خداوندا مریضی سوخت سوخت

بسکه اُفتاده زمین در پا توانی نیست نیست            می‌دَود سمتِ برادر حیف جانی نیست نیست
دیر شد تا او بیایَد ساربانی نیست نیست            وای از انگشت و انگشتر نشانی نیست نیست

زیرِ تیغ و نیزه می‌گردد جوابی حیف نیست
ناقه و چشمِ حرامی و…رکابی حیف نیست

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر در تمام سایت‌ها « تا جائیکه ما بررسی کردیم» بصورت زیر آمده است که احتمالا اغلاط تایپی است و موجب بر هم خوردن وزن، آهنگ و معنای شعر شده است، لذا جهت رفع نقص اصلاح گردید

با علی جان میدهیم با علی تب می‌کنیم            حرفِ مولا می‌زنیم و مشقِ زینب می‌کنیم

بیت زیر به دلیل تحریفی بودن حذف شد همانگونه که بسیاری از علما و محققین همچون علامه بیرجندی؛ شیخ عباس قمی و .... در کتب کبریت احمر (ص ۱۴۱) منتخب التواریخ ( ص ۲۲۴) مقتل تحقیقی (۲۲۹) پژوهشی نو در بازشناسی مقتل سیدالشهدا (ص ۲۴۰) و .... تصریح شده است موضوع نبش قبر و سر به نیزه زدن حضرت علی اصغر علیه‌السلام صحت ندارد و تحریفی است این قصۀ جعلی و ساختگی برای اولین بار در قرن سیزدهم در کتاب ریاض القدس آن هم بدون هیچ استنادی تحریف شده است « کتاب ریاض القدس توسط علما و محققین تاریخی جزء کتب تحریفی معرفی شده است»؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین‌جا کلیک کنید.

پشتِ خیمه قـبرِ اصغر را نمی‌بیند چرا            بِینِ حـجمِ شعـله دخـتر را نمی‌بیند چرا

ورود کاروان اهل بیت علیهم السلام به کربلا

شاعر : مصطفی هاشمی نسب نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : چهارپاره

از راه دور هـالـۀ نـوری رسـیده است            یک کاروان فرشته و حوری رسیده است

مشغـول ذکر و راز و نـیـازند با خـدا            گویا کـلیم باز به طـوری رسیده است


مهتاب رو گرفت، که زینب رسیده است            بر چشم خود ستاره حجابی کشیده است

از بس که این چراغ عفیف و منوّر است            پـروانـه نیـز سـایـۀ او را نـدیـده است

تا پـا زمین گـذاشت دل آسـمان گرفت            قلب علی و فاطمه هم در جنان گرفت

آیــات ابــتــدایـی مــریـم نـزول کــرد            یحیی به نیزه رفت و مسیحا زبان گرفت

زینب ز روی نـاقـۀ خـود تا بـلـنـد شد            آه از نـهـاد حـضـرت زهـرا بـلـند شد

تـا کـه صـدا زدنـد رکـابـی بـیــاوریـد            فـوراً جـنـاب حـضرت سـقـا بـلـند شد

آرام پــرده را عـلـی اکـبـر کـنــار زد            قـاسـم غـبـار بـادیـه بـا پَــر کـنـار زد

ارباب با قرائت والشـمس و والضحی            پـوشـیـه را ز روی مـطـهـر کـنار زد

پا بر زمین گذاشت، دلش بی‌قـرار شد            قـلـبش به غصه‌های فـراوان دچار شد

نم نم به گـریه آمد و چون ابـر نوبهار            نـم نـم شـروع کـرد، ولی زار زار شد

اینجا کجاست؟ چرا سر من تـیر می‌کشد            ذرّه به ذرّه پـیـکـر مـن تـیـر می‌کـشـد

فکری برای خواهـر خود کن، برادرم            دارد تـمـام مـعـجـر من تـیـر می‌کـشـد

شـأن نـزول این همه آیه شنـیـدنی‌است            تعـبیر خواب کودکی من نـدیـدنی‌است

دردی عجیب قامت من را گرفته است            این سرو قد کشیده گمانم خمیدنی‌ است

اینجا برای اهل و عـیالت امان نداشت            گـشـتم، به غیر حـادثۀ ناگهـان نداشت

چـشمی حـریص در پی انگـشـتر آمده            این قافله چه می‌شد اگر ساربان نداشت

این حوریان که فکر اسارت نکرده‌اند            اصلاً خـیال آتش و غـارت نـکـرده‌اند

تا بـوده است از هـمه مسـتـور بوده‌اند            محجـوبه‌اند و فکـر جسارت نکرده‌اند

حالا بیا به خـاطر خـواهـر عـبور کن            ما را ببر مدینه، از این خاک دور کن

حیف از لب تو نیست به آتش شود دچار            آرام قـلب مضطر خـواهر ز نـور کن

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما به دلیل مستند نبودن و یا تحریفی بودن مطالب؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور اجتناب از گناه تدلیس یا تحریف سخان ائمّه؛ بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

حیف از لب تو نیست به آتش شود دچار            صرف نظـر ز رفـتن کـنـج تـنور کن

ورود کاروان اهل بیت علیهم السلام به کربلا

شاعر : مرضیه نعیم امینی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فعلن قالب شعر : غزل

این کاروان هفتاد و دو عشق آفرین دارد            از بهـترین‌های دو عـالم بهـترین دارد

این شیرمردی که به گِرد شاه می‌گردد            با خود سفـارش‌هایی از اُمُّ البنـین دارد


زینب رسیده کـربلا، دورش بـنی‌هاشم            یعنی نگـین اینجا رکابی از نگین دارد

نامحـرمی هرگز ندیـده سایه‌اش را هم            صدیقۀ صغـری وقـاری اینچـنین دارد

حتی غـبار راه روی چـادرش ننشست            محمل حجابی از پَر روح الامین دارد

این سو تمـامی‌شان عزیز بن عزیز اما            آن سو سپـاهی از لعـین بن لعـین دارد

تا می‌توانـید اشک و آه و نـاله بردارید            یک گوشه از صحرا کمان داری کمین دارد

غم نامۀ این قافله سربسته‌اش این است            خولی به همراه خودش یک خورجین دارد

: امتیاز

مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلام الله علیها در ورود به کربلا

شاعر : علی‌اکبر لطیفیان نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : قصیده

با صد جلالت و شرف و عزّت و وقار            آمـد به دشت مـاریـه نامـوس کـردگـار

فرش زمین به عـرش مـباهـات می‌کند            گر روی خاک پای گذارد؛ ملک سوار


چه ناقـه‌ای چه ناقه نشینی چه محـملی            مریم رکاب گیر و خدیجه است پرده‌دار

حـتی حسین تکـیه بر این شانه می‌زنـد            خـلـقت زنـی نـدیـده بدین گونه اسـتوار

بیـش از هـمـه خـدای مبـاهـات می‌کـند            که شاهکـار خـلـقت او کـرد شاهـکـار

تا هست مسـتـدام حـسین است مسـتـدام            تا هـسـت پـایـدار حـسـین است پـایـدار

کـوهـی اگـر مـقـابـل او قــد عـلـم کـنـد            مـانـنـد کـاه مـی‌شـود و مـی‌رود کـنـار

با خشم خویش میمـنه را می‌زند زمین            با چشم خویش میسره را می‌کند شکار

آنگونه که عـلـی به نـجـف اعـتـبار داد            زینب به دشت کـرب و بلا داد اعـتبار

پـنـجـاه سـال فـاطـمـۀ اهـل بـیـت بــود            زینب که هست فاطمه هم هست ماندگار

تا اینکه فـرش راه کـند بـال خویش را            جـبـریل پـای نـاقـه نـشـسـته به انتـظار

حــتـی هــزار بــار بـیـایــنــد کــربــلا            زیـنب پـی حـسـیـن مـی‌آیـد هـزار بـار

کـار تــمـام لـشـگـریـان زار مـی‌شــود            زیـنـب اگـر قـدم بـگـذارد بـه کـارزار

روز دهـم قـرار خــدا بـا حـسـیـن بـود            امـا حـسـیــن زودتــر آمـد ســر قــرار

مـحـمـل که ایـسـتـاد جـوانـان هـاشـمی            زانو زدند یک به یک آنهم به افـتخـار

افـتـاد سـایـۀ قــد و بـالاش روی خـاک            رفـتـنـد از کـنار هـمـین سایه هـم کنار

طفلان کاروان همه والشّمس و والقمر            مردان کاروان همه والـلـیل و والنهـار

عبـدنـد، عـبـد گوش به فرمان زیـنـبـند            از پـیـرمـرد قـافـله تا طـفـل شیر خوار

رفـتـنـد زیر سـایـۀ عـباس یک به یک            با آفـتـاب غـنـچـۀ گـل نیـست سازگـار

از این به بعد هیچ نمازی شکسته نیست            وقـتی قـدم گـذاشـته زینب به این دیـار

از فرش تا به عرش چه خاکی به سر کنند            بـر روی چـادرش بنـشـیـند اگر غـبـار

یک عـده گـوشـواره ولی دخـتـر عـلی            یک گـوش پاره برد از اینجا به یادگار

خیلی زدند "تـا" شود اما تکان نخـورد            سر خـم نـمی‌کـنـد به کسی کوه اقـتـدار

او کـه فــرار کـرد عــدو از جـلالـتـش            فـریـاد مـی‌زنـد که عـلـیـکـن بـالـفـرار

تـرسـم که انـبـیـاء بـیـفـتـنـد بـر زمـیـن            دستی اگر خدای نکرده به گوشوار....

پـرده نـشـین کوفه، بـیـابـان نـشین شده            با دخـتـر بـتـول چـه‌ها کـرد روزگـار!

قومی که پاس محملشان جبرئیل داشت            گـشتـند بی‌عماری و محمل، شترسوار

آن بانویی که سایه او هم حجاب داشت            با رفت و آمـد سر بـازارها چه کار؟!!

چـشم طنابهـای اسارت به دست اوست            زینب به شـام رفت ولیکـن به اخـتـیار

در یک محله زخم زبان خورد بی‌عدد            در یک محله سنگ گران خورد بیشمار

دردی به درد طعـنه شـنـیـدن نمی‌رسد            یا رب مکن عزیز کسی را بدان دچار

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل وجود ایراد محتوایی در عدم رعایت شأن اهل بیت؛ حذف شد

از خواهری چو زینب کبری بعید نیست            معجـر به پای این تن عـریان کـند نثار

زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در ورود به کربلا

شاعر : سید پوریا هاشمی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مثنوی

طی شده منزل به منزل در هوای سوختن           نیست از ما هرکسی که نیست پای سوختن

هرچه میخواهد بیاید!باز عزّت با من است           نوبتی باشد اگر اینبار نوبت با من است


من زنم اما طلـوع غـیرتم با کربلاست           بر لبم اِنّا فَـتَـحـنا دارم اینجا کربـلاست

از شتـر پائـین می‌آیـم فکـر بالا می‌کنم           این بیابان را خودم عرشِ معلّی می‌کنم

خیمه را برپا کنید ای مردهای کاروان           گرچه خواهد شد همین جاها منای کاروان

خـیـمه را برپا کـنید امّیـد برپـا می‌شود           خیمه خیمه خـیمۀ توحـیـد برپا می‌شود

بــار بـگـذارید بـار نــور بـرداریـم مــا           مرد و زن پیر و جوان سرباز و سرداریم ما

دین اگر امروز مرد احیای آن با زینب است           مظهر تام و تمام صبر تنها زینب است

دست بسته می‌شوم دست همه وا می‌کنم           پا برهـنه می‌شوم در راه غـوغا می‌کنم

می‌شوم درمان دین با زخمهای صورتم           می‌دهم محـرم که نامحـرم نـبـیـند قامتم

به اسیری می‌روم آزادگی را جان دهم           مجلس می می‌روم تا بر همه ایمان دهم

"مـا رایت" تا قـیامت می‌شود ذکـر لـبم           زیـنـبم من زیـنـبم من زیـنـبم من زیـنبم

: امتیاز

ورود کاروان اهل بیت علیهم السلام به کربلا

شاعر : میرزا یحیی مدرس نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

در کـربلا چو قـافـلۀ غـم گشود بار            از غـم هـزار قافـله آمد در آن دیار

آمد هـلال ماه عـزا، در عـزا شـدند            بَـدران آســمـان ولایـت، هــلال‌وار


نیلی شد از عزا، رخ گل‌گون اهل‌بیت            رویش سپـیـد باد، سپهـر سـیاه‌کار!

لشگر همی رسید، گروه از پی گروه            دشمن همی ستاد، قطار از پی قطار

شاه حجاز را ز وفا، کس نشد معین            میر عراق را ز جفا، کس نگشت یار

استاده بهر خواری یک شه، هزار خیل            آماده بهر کشتن یک تن، دو صد هزار

از مویه رفت از دل اهل حرم، شکیب            از گریه رفت از تن آل نبی، قـرار

آن دم که راه آب بر آن فرقه بست، خصم            آفاق پُر شرر شد و افلاک پُر شرار

لب‌تشنه مانـده آل نبی وز بـرایشان            آبی نـبـود جـز دمِ شـمـشیـرِ آب‌دار

خوردند آب از دم شمشیر و تیر خصم            پیران سال‌خورده و طفلان شیر‌خوار

آن دم بر اهل‌بیت نبی کار، زار شد            کآماده گشت سبط نبی بهر کارزار

اصحاب با وفای وی استاده هر طرف            بگْرفته بهر یاری او، نقد جان به کف

: امتیاز

زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در ورود به کربلا

شاعر : عبدالجواد جودی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مثنوی

آه! از آن ساعت که سبـط مصطفی            گـشـت وارد بــر زمـیـن کـــربـــلا

پس به یاران کرد رو، سلطـان دین            گـفـت کای یـاران! مقـام ماست این


بار بگـشایید، خوش‌منزل‌گهی است            تا به جنّت زین مکان، اندک‌ رهی است

بـار بـگـشـائـید کـاین‌جـا از عـتـاب            می‌شـود لـب‌ها کـبـود از قـحـط آب

بـار بگـشـائـید کـایـن‌جـا بـی‌درنگ            بـر گـلــوی اصـغــرم آیـد خــدنـگ

الـغـرض؛ در آن دیــار پُــر مـحـن            کرد چون سلطان مـظلـومان، وطن

گفت: در این سرزمین، جای من است            این زمین تا حشر، مأوای من است

چون در اینجا من به جسم چاک‌چاک            از سر زین، سرنگون گردم به خاک

من، تن تـنها و دشـمن، صد هـزار            پیکـرم، مجروح و زخمم، بی‌شمار

«جودیا»! دم درکش از این داستان            خون مکن زین بیش، قـلب دوستان

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل مغایرت با روایات معتبر حذف شد زیرا لیلا مادر علی اکبر قبل از کربلا فوت کرده اند

بـار بـگــشـائـیـد کـایـن‌جـا از جـفـا            امّ لــیــلا گـــردد از اکـــبــر، جــدا

زبانحال حضرت رباب در ورود کاروان به کربلا

شاعر : سید پوریا هاشمی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : مثنوی

از ابــتــدای راه دائـــم بــی‌قـــرارم            حق دارم‌آخر! مادرم‌! دلشوره دارم

گرما کشیدن روزها بسیار سخت است            با شیرخواره در بیابان کار سخت است


هروقت با عزت به محمل می‌نشینم            هی ذکـر می‌گـویم بلا دیگر نـبـیـنم

اصلا بلا باشد!علی اکـبر که داریم            وقت خطرها ساقی لشگر که داریم

چشم غریبه تا سوی محـمل می‌افتد            کارش به شمشیر ابوفـاضل می‌افتد

زینب دلش لبریز از حس غرور است            در کاروان هرچیز می‌خواهیم‌ جور است

پوشیه کافی چـادر و‌معجـر فراوان            در دست و گوش بچه‌ها زیور فراوان

از لطف سـقـا مشک‌ها لبـربز آبـند            مثل فـرشـتـه بچـه‌هـا آرام خـوابـنـد

شکر خدا خـورشید هم ما را نـدیـده            آقا خـودش سایه سـر مـاها کـشـیده

از معنی این سرزمین هم ترس دارم            کرببلا یعنی غـم! از غـم ترس دارم

می‌ترسم از سرنیزه‌ها از طبل هاشان            می‌تـرسم از خـار مغـیـلان بیـابـان

می‌ترسم این‌معـصومه‌ها تنها بمانند            یک یک به زیر سُم مرکب‌ها بمانند

می‌ترسم از ذبحی که با تکبیر باشد            طفلم به جای شیر سهمش تیر باشد

ای وای از آن نحری که خنجر کُند باشد            سهم عـقـیـله حـرف‌هـای تـنـد بـاشد

ای وای ازآن روزی که یک لشکر بخندند            نامحـرمان دسـتان زینب را ببـنـدند

روزی نیـاید چـشم‌ها ما را ببـیـنـدد            زینب سـلام الله عـلیـهـا را ببـیـنـنـد

ای کاش ناموس عـلی زنـدان نباشد            قـرآن به روی شاخه آویـزان نباشد

: امتیاز

ترسیم کاروان سیدالشهدا علیه السلام در ورود به کربلا

شاعر : ناشناس نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : ترکیب بند

گـرد و خاکی ز دور پـیدا بود            کــاروانـی ز نــور پــیـدا بـود

کعبه‌هایی روان ز سمت حجاز            هــمــۀ روشــنــی دنــیــا بـود


آسـمان بر زمین گـذر می‌کرد            یا که خورشید، روی شن‌ها بود

زیر پایش به جای خاک کویر            بـال‌هـای فـرشـتـه‌هـا  وا بــود

در مـیـان تـمــام مـحــمــل‌هـا            محـمـلـی بـی‌رکـاب پـیـدا بـود

گـرد گـردش عـشـیـرۀ سادات            دسـت بر سیـنـه‌های شیدا بود

محملی روی دوش جـبـرائـیل            قـبـله‌ای که عجـیب گـیـرا بود

در یمین عون و جعفـر و قاسم            در یـسـارش عــلـیِّ لـیـلا بـود

پشت سر شیـرهای هـاشمی و            پیش رو هم حسین زهـرا بود

لـیک تــنـهــا کـنـار پــردۀ آن            جـای مــردی بـلـنـد بـالا بـود

مـحــمـل عــمّــۀ امــام زمــان            که رکـابـش بـه نـام سـقـا بـود

چــون زمــان نــزول مـی‌آمـد            گـوئـیا مرتضی در آن جا بود

چشم نامحرمان در آن اطراف            کـور می‌شد اگر که بـیـنـا بود

زهر چشمش هزار کابوس است

حرف حرف نزول ناموس است

وقـت برپایی حـرم شـده است            زانوانی غـیـور خـم شده است

لـرزه افـتـاده بر تـمامی دشت            وقت کـوبـیدن عـلـم شده است

چشمش از چادری تبرک کرد            پشت سقا دوباره خم شده است

بـر زمـیـن پـا نـهـاد خـاتـونـی            آسمان خاک این قدم شده است

زیـر لب یا مجـیـب می‌خـواند            که وجودش پُر از علم شده است

غرق دلشوره است و مثل رباب            چشم هایش مدار غم شده است

لحظه‌های غروب نزدیک است            کمی از هُرم روز کم شده است

بــاز آرام بــا بــرادر گــفــت:            دل من تنگ مـادرم شده است

چیست اینجا که نیمه جانم کرد؟

از هـمین ابـتـدا کـمـانـم کـرد؟

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید. ضمن اینکه در شهدای بنی هاشم در کربلا فردی بنام صادق وجود ندارد

در یمین عون و جعفر و صادق            در یـسـارش عــلـی لـیـلا بـود

ترسیم کاروان سیدالشهدا علیه السلام در ورود به کربلا

شاعر : جواد محمد زمانی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : قصیده

کـاروانی پُـر از نـسـیـم سحـر            کاروانی ز خویش کرده سفـر

در قیام، آیه‌های مصحف صبح            در سـجـود، آیـنـه برای سحـر


همه در دشت تـازه تر از گـل            هـمـه در بــاغ، مـیـوۀ نــوبـر

پــدران از تــبــار ابــراهــیــم            مــادران از قــبــیــلـۀ هــاجـر

آری از دودمــان ابــراهــیـــم            کعبه دل، بت شکن، به دوش تبر

هر یکی در مـقـام خود ساقـی            هر یکی در مرام خود ساغـر

در دل و جـان کـاروان اینک            می‌تـپـد این نهـیب، این بـاور:

نکـنـد شوکران شود معـروف            نـکـنـد نـردبـان شـود مـنـکــر

مـرحــبــا بـر سـلالـه کــوثــر            هـان فــصـل لـربـک وانـحـر

در نــزولـش ز مـنـبــر نــاقـه            خطبه‌خوان حماسه آن، خواهر

شـد عـصـا شـانـۀ عـلـی اکـبر            پــای عــبــاس پــلــۀ مـنــبــر

تـا نــبـاشـد ز بــیــم آشــفــتــه            خــواب آرام چــنـد تـا دخــتـر

پــای عــبـاس مـی‌شود بـالـش            دشت احـسـاس می‌شـود بستر

سرزمین، سرزمین گل‌ها بود            پـهـنـۀ عـشـق بود و پـهـنـاور

نـاگـهـان در هـجـوم باد فراق            کـنـده شد برگـه‌هـایی از دفتر

کاش دستان باد می‌شد خشک            کاش می‌شد گـلـوی گـل‌ها تـر

نکـند عـلـقـمه، عـمو را کُشت            که پـدر می‌رود خـمـیـده کـمر

کیست مردی که می‌رود میدان            که ندارد به جز خودش لشگر

و زنـی روی تـل بـرای نـبـی            صحـنه را می‌شود گزارشگر

که بـیـا جـای بـوسه‌هـای شما            شـده سـرشـار بـوسـۀ خـنـجـر

می‌برند از تن حـسین تو جان            می‌بـرنـد از تن حـسین تو سر

آیــه‌هــای کــتــاب آغـــوشـت            دارد از فوج زخم زیر و زبر

آن طرف صحنه شگفتی هست            نه! بسی صحنه هست شرم آور

رفته از پای دخـتری خـلخـال            رفته از دست مردی انگـشـتر

می‌رود کاروان به کوفه و شام            مـی‌کـنـد سـمت قـتـلـگـاه گـذر

می‌رود کاروان ولی خالی است            جای عـبـاس و قـاسـم و اکـبر

آخـر داسـتـان ولی این نیـست            مانده پایان خوب قصه اگر...

: امتیاز

زبانحال سیدالشهدا علیه السلام با حضرت زینب سلام الله علیها در ورود به کربلا

شاعر : حمید کریمی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مثنوی

ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﻣـﯿـﻘـﺎﺕ ﻣـﺮﺩﺍﻥ ﺧﺪﺍﺳﺖ            ﺧـﻮﺍﻫـﺮﻡ ﺍﯾﻦ ﺳـﺮﺯﻣﯿﻦ ﮐـﺮﺑﻼ‌ﺳﺖ
ﻋـﺸـﻖ ﺍﯾـﻨـﺠـﺎ ﯾـﮑّـﻪ ﺗـﺎﺯﯼ می‌کـند            ﺩﺭ ﺩﻭ ﻋـﺎﻟـﻢ ﺳـﺮ ﻓـﺮﺍﺯﯼ مـی‌کـنـد


ﺷـﻂ ﺧـﻮﻥ ﺍﺯ ﺗـﯿـﻎ ﺟﺎﺭﯼ می‌شود            ﺩﺷـﺖ ﺍﺯ ﺧــﻮﻥ آﺑـﯿـﺎﺭﯼ مـی‌شـود

ﺗﺎ ﺩﺭ ﺍﯾـﻨـﺠـﺎ ﻃﺒﻞ ﻣـﯿـﺪﺍﻥ می‌زنـند            ﻋـﺎﺷـﻘـﺎﻥ ﻗـﯿـﺪ ﺳﺮ ﻭ ﺟﺎﻥ می‌زنند
می‌شـود ﺍﯾـﻨـﺠـﺎ ﻫـﻤـﻪ ﺳـﺮﻫـﺎ ﺟـﺪﺍ            ﻣـﯽﺭﻭﺩ ﺳـﺮﻫـﺎ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻧـﯿــﺰه‌هـا
ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﮐﻪ ﺳﺠﺪﻩ ﮔﺎﻩ ﺣﯿﺪﺭ ﺍﺳﺖ            ﺍﺯ ﺗـﻤـﺎﻡ ﺧـﺎﮎ ﻋـﺎﻟـﻢ ﺑـﺮﺗـﺮ ﺍﺳـﺖ
ﻋـﺸـﻖ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﺣﺮﻑ آﺧـﺮ می‌زنـد            ﺑﺮ ﺳـﺮ ﻫﺮ ﺧـﯿـﻤـﻪﺍﯼ ﭘـﺮ مـی‌زنـد
ﺗـﯿـﻎ ﻭ ﺳﺮﻫﺎ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽﮐـﻨـﻨﺪ            ﻗـﻠـﺐﻫﺎ ﺑـﺎ ﺗـﯿــﺮ ﺑــﺎﺯﯼ ﻣـﯽﮐـﻨـﻨـﺪ
ﯾــﺎﺩ ﺍﺯ ﺍﯾـﻦ ﺩﺷـﺖ آﺩﻡ ﮐـﺮﺩﻩ ﺍﺳـﺖ            ﯾـﺎﺩ آﻥ ﺑـﺎ ﻧـﺎﻟـﻪ ﻭ ﻏــﻢ ﮐـﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﮐـﺮﺑـﻼ‌ ﻣـﯿــﺪﺍﻥ ﻋـﺸــﻖ ﻭ آﺯﻣــﻮﻥ            ﮐـﺮﺑـﻼ‌ ﯾـﻌـﻨﯽ ﺷـﻨـﺎ ﺩﺭ ﺷـﻂ ﺧــﻮﻥ
ﺍﺻﻐـﺮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺣـﺮﻑ ﺍﮐـﺒـﺮ می‌زنـد            ﺩﺭ ﺳـﺠـﻮﺩ ﻋـﺸـﻖ ﭘــﺮﭘـﺮ مـی‌زنـد
ﻋـﺎﺷـﻘـﺎﻥ ﺑﺮ ﻣـﺮﮒ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽﮐـﻨﻨﺪ            ﺗـﺸـﻨﻪ ﻟﺐ ﻏـﺴـﻞ ﺷﻬـﺎﺩﺕ ﻣﯽﮐـﻨـﻨﺪ
ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﻣـﯿﺪﺍﻥ ﺭﻭ ﻋـﻠﯽ ﺍﮐـﺒﺮ ﺯﻧﺪ            ﺩﺭ ﻣـﯿـﺎﻥ ﺧـﯿـﻤـﻪﻫـﺎ ﻣـﺤـﺸـﺮ ﮐـﻨـﺪ
ﺍﺷـﮏﻫـﺎ ﺑــﺮ ﺩﯾــﺪه‌هـا ﺑـﻨـﺪﻧــﺪ ﺭﺍﻩ            ﻣﺎﺕ ﻭ ﺣﯿﺮﺍﻥ ﺣـﺮﻡ ﮔﺮﺩﻭﻥ ﻭ ﻣـﺎﻩ
ﮐـﯿـﺴﺖ ﺗـﺎ ﺟـﺎﻡ ﺑــﻼ‌ ﺭﺍ ﺳـﺮ ﮐـﺸـﺪ            ﺗـﺎ ﺑـﻪ ﺍﻭﺝ ﻋـﺸـﻖ ﺑـﺎﻝ ﻭ ﭘـﺮ ﮐـﺸﺪ

: امتیاز

زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در ورود به کربلا

شاعر : محسن عرب خالقی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

در این دیار هوای نفس کشیدن نیست            برای هیچ پَری فرصت پریدن نیست

خـدا بـه داد دل لالـه‌هـای تـو بــرسـد            به ذهن این همه گلچین به غیر چیدن نیست


هزار سرو روان در پی‌ات روانه شدند            بلند قامتشان حیف قـد خمیدن نیست!؟

در این کـویر خود ساقی آب می‌گردد            برای نو گل تو وقت قد کشیدن نیست

لطیف تر ز گـل یـاس کـودکـان توأند            که حقشان به دل خارها دویدن نیست

به الـتـمـاس بگـویم بـیـا که بر گـردیم            دل لطیف مرا تاب زخـم دیـدن نیست

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیاتی همچون ابیات زیر صرفا باید در قالب زبانحال گفته شود والا چنین مکالمه ای بین حضرت زینب با سیدالشهدا در زمان ورود به زمین کربلا در کتب مقاتل ذکر نشده و وجود نداشته است .

به الـتـمـاس بگـویم بـیـا که بر گـردیم            دل لطیف مرا تاب زخـم دیـدن نیست

ورود کاروان اهل بیت علیهم السلام به کربلا

شاعر : علیرضا شریف نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مثنوی

کـاروانـی با دو صد سـوز و گـداز            عـزم شـهـر کـوفه کرده از حـجـاز

کــاروانــی از فــراســوی بـهـشـت            غـرق گـل از بـاغ بـانـوی بـهـشـت


کـاروانـی بـی مـثـل در عــالـمــیـن            کـاروانی بـسـتـه بـر مـوی حـسـین

کــاروانــی از امــیــر الـمــومـنـیـن            آل‌هـاشـم حـلــقـه و زیـنـب نـگــیـن
کــاروانـی غـــرق احـســاس آمــده            بــا عـــلـــمــداریِ عــبـــاس آمـــده
کــاروانــی خـســتـه امــا از ســتــم            کـامـده بـیــرون دل شـب از حــرم
کـاروانـی بـر غـم و محـنـت قـرین            مرگ، ایشان را نـشـسـته در کمین
کـاروانـی مــانــده در چـنــگ بــلا            لاجــرم مـــنــزل زده در کـــربــلا
کـاروان رشک ثـریـا گـشـتـه است            خـیـمه‌های عـشق بر پا گـشته است
این ربـاب است و عـلـی‌اصـغـرش            اکـبر است این با رقـیه خـواهـرش
وان خروش و اشک آل فاطمه است            زینب کـبری دلش در واهـمه است
بـیـن خـیـمـه راه مـی‌پـویـد حـسـین            زیـر لب این گونه می‌گـوید حـسین
این زمین معـراج ما تا کـبـریـاست            این زمـین پـیـمـانۀ قـالـوا بـلی‌سـت
این زمین از عرش اعلی برتر است            این زمـیـنِ لالـه‌هـای بـی‌سـر است
ایـن زمـین دریـای احـمـر می‌شـود            مهـد خـواب سرخ اصـغـر می‌شـود
اکـبـر ایـن جـا اربـاً اربـا مـی‌شـود            فـاطـمـه در خـون هـویـدا مـی‌شـود
قاسم این جا غرق زخم از تیغ کین            پیش چـشـمش می‌کـشد پا بـر زمین
ایـن زمـیـن غــرق مَـلالَـم مـی‌کـنـد            در غــم عــبــاس دالـــم مــی‌کــنــد
این زمین در خاک و خونم می‌کشد            تــا الــیــه راجــعــونـم  مــی‌کــشــد
رنـگ مـی‌گــیـرد ز خـون آئـیـنـه‌ام            مـی‌نـشـیـنـد شـمـر روی سـیــنــه‌ام
بر سـر نـی روح مـکـتب مـی‌شـوم            ســورۀ والــفــجـر زیـنـب مـی‌شـوم

: امتیاز

ورود کاروان اهل بیت علیهم السلام به کربلا

شاعر : محسن حنیفی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

او تا رسـیـد گـریـۀ دنـیا شروع شد            سـیـنـه زنیِّ عـالـم بـالا شـروع شـد

این حس مادرانه كه دست خودش نبود            دلشوره‌های زینب كبری شروع شد


وقت مرور خـاطره‌های گـذشته شد            اشك حـرم میانۀ صحـرا شروع شد

ذكـر حـدیث پـیـرهن سرخ كـودكی            حرف از لباس یوسف زهرا شروع شد

وقتی لباس حنجر او را خراش داد            صحبت ز طشت و حضرت یحیی شروع شد

"واللهِ هـاهـنا ذُبِح طفـلُـنا الـرَّضیع"            دیگر لهـوف خـوانی آقا شروع شد

واللهِ هاهنا سبِی...روضه خوان بس است            شرمندگی حضرت سـقا شروع شد

یك تیغ كند كار خودش را تمام كرد            غـارت نمودن تـنـش اما شروع شد

: امتیاز

ترسیم کاروان سیدالشهدا علیه السلام در ورود به کربلا

شاعر : حمید امینی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

افــتــاده راه قـــافـــلـــۀ آبـشــارهــا            بر سرزمین فاصله‌ها، شوره زارها

افـتـاده راهـشان به زمینی که سالها            مانده است تشنه بر قدم چشمه سارها


باید که فیض آب نصیب زمین شود            تا شـاخـه‌های خشک بگـیرند بارها

دستان مسـتـجـاب همین خانواده را            این خاک دیده است نه یک بار، بارها
این خاک دیده است که دارا شدند از            دریـای فـیضشان همه، حتی ندارها
این خاک دیده است که دریا رسید وبعد            عـزّت گـرفـت کـربـبـلا در دیارهـا
دست زلال حـضرت دریا اگر نبود            پـوشـانـده بـود آیـنـه‌هـا را غـبـارها
مـا بـهـتـر از قـبـیـلـۀ دریا نـدیده‌ایم            قـربـانـشان شود همه ایل و تـبـارها
اما شکست حرمت دریا در این زمین            اما گـرفـت قـلـب زمان از هـوارها
این خاک شاهد است به جای زلال آب            افـتـاد در مــراتـع گــنـدم شــرارها
این خاک دیده است که نی ها مکیده‌اند            از پــاره‌هـای حـنـجــره آبِ انـارها
این خاک دیده است که از برگ لاله‌ها            غـارت شدند لالـه و هم گـوشوارها
پا مال شد مسیر نفـس های تـشنه‌ای            با نـعـل‌هـای تـازۀ مرکـب سـوارها
روئید لاله‌ها به سر نیزه‌های سرخ            مانده است در زمین تن بی‌جان یارها
وقت عبور فصل زمستان رسیده است            وقـت شـکـوفـه دادن در اقــتـدارهـا
با اقتدار، مرگ شروعی دوباره است            پس جـسـتجـو کـنـید مرا در بهارها

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل تحریفی بودن حذف شد همانگونه که بسیاری از علما و محققین همچون علامه بیرجندی؛ شیخ عباس قمی و .... در کتب کبریت احمر (ص ۱۴۱) منتخب التواریخ ( ص ۲۲۴) مقتل تحقیقی (۲۲۹) پژوهشی نو در بازشناسی مقتل سیدالشهدا (ص ۲۴۰) و .... تصریح کرده اند موضوع نبش قبر و سر به نیزه زدن حضرت علی اصغر صحت ندارد و تحریفی است!! این قصۀ جعلی و ساختگی برای اولین بار در قرن سیزدهم در کتاب ریاض القدس آن هم بدون هیچ استنادی تحریف شده است « کتاب ریاض القدس توسط علما و محققین تاریخی جزء کتب تحریفی معرفی شده است»؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

شد نبش قبر غنچۀ در پشت خیمه‌ها            شـد روبـه راه کارهـمه نـیزه دارها

ورود کاروان اهل بیت علیهم السلام به کربلا

شاعر : محمود شاهرخی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مثنوی

می‌رسـد در گـوش من، بـانـگ درا            دم‌بــه‌دم از کــــاروان کــــربــــــلا

مـرحـبـا! ای خـاک پـاک کــربــلا!            از حـرم بــرتــر ز عــزّ و اعـتـلا!


مـرحـبـا! ای گـلـسـتان خـوش‌شمیم!            ای به رتبت، برتر از عرش عظیم!

خار تو خـوش‌تر ز دیـبـا و حـریـر            خاک تو خوش‌بوتر از مشک و عبیر

می‌رسد ایـنـک ز ره، سلـطان دیـن            رازدار خــلـوت «حــقّ‌الـیـقــیــن»

بـهــر اسـتـقــبــال او، آمــاده بــاش            مــیــزبــان خـــســـرو آزاده بـــاش

این گـرامی‌ مـیـهـمـان بـاشد عزیـز            خاک تو گردد ز خونش، مشک‌بیز

خاص تو شد این شرافت، ای زمین!            کـز تو تـابـد نـور «ربّ‌‌الـعـالمین»

خـاک تو، مـسـجـود اهـل دل شـود            درد را درمان ز تو، حـاصل شـود

از شـرف، برتر از این نُه طـارمی            قــبــلــۀ حــاجــات اهـل عــالــمــی

چون رسید از راه، سلـطان حـجـاز            گـفـت بـا آن عــاشـقــان پــاک‌بـاز:

بـار بـر گـیـریـد ایـنک ز اشـتـران            مـنـزل یـار است و کـوی دل‌سـتان

می‌رسد این‌جا به سـامـان، کـار مـا            نـک فـرود آمـد به مـنـزل، بـار مـا

: امتیاز

ورود کاروان اهل بیت علیهم السلام به کربلا

شاعر : غلامرضا آذر نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مثنوی

خـیـمه زد سـلـطان دین در کـربـلا            شــد مــشــوّش خــاطــر آل عـــبــا

خـاصه زینب، بـنت زهـرای بـتول            خاطـرش گـردید بس زار و مـلـول


ای عزیز مـصطـفی! فـخـر کـبـار!            زین زمین، خوب است تا بندیم بار

این سخن چون شاه از خواهر شنفت            در بیان پاسخـش، «هـیهات» گـفت

پــس تــســلّــی داد او را از کـــرم            بعد از آن فرمود: می‌دان، خواهرم!

کـایـن زمـیـن مــا را بُــوَد آرام‌گـاه            مـــانــدن مــا بــاشــد از امــر الــه

جان خواهر! صبـر کن در هر بـلا            صـابـریـن را دوست مـی‌دارد خـدا

این زمین، نی کربلا، دشت مناست            من خلیل و این زمین، جای فداست

مـن بـبـایـد کُـشـتـه از قــوم شـریـر            تـو بـبـایـد در کـف دونــان، اسـیـر

«آذر»! از شـرح مـصیبت درگـذر            کز بیانش سوخت، جان خشک و تر

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر به دلیل مستند نبودن و مغایرت با روایت های معتبر حذف شد؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید

پـس به حـال زار و قـلـب پُـرمـلال            کرد از سلطان مظـلـومان، سـؤال:

من نـدانـم چـیـسـت سـرّ این زمـین            تا شـدم وارد، به غـم گـشـتـم قـرین

تـا که بـگْـرفـتـنـد بـار از مـحـمـلـم            شـد عـیـان غـم‌هـای عـالـم در دلــم

ورود کاروان اهل بیت علیهم السلام به کربلا

شاعر : محسن ناصحی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

عباس آمده است و علی‌اکبر آمده است            وقتی رباب هست علی‌اصغر آمده است

جـمـعـنـد خـانــوادۀ زهــرا کـنـار هـم            اینجا برادری است که با خواهر آمده است


یک سو رسیده لشکری از کوفه سی هزار            یک سو عزیز فاطمه بی‌لشکر آمده است

صـفـیـن دیـده‌انـد که بـا دیـدن حـسـین            آه از نهاد این همه لشکر برآمده است

از بس شبیه، هرکه رسیده است گفته است            ایـمان بیـاورید که پیـغـمـبر آمده است

حرف از فدک که نه سخن از غصب مهریه است!            با بچه‌های فـاطـمه آب آور آمده است

گیرم فرات بُخل کند چشم ما که هست            رودی کشیده‌ایم که از کوثر آمده است

زینب پیاده شد، و شاید که گـفته است            اینجا چقدر خـار مغـیلان درآمده است

شاید به شام می‌رسد این ره که هر زنی            در این مسیر با دو سه تا معجر آمده است

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور پرهیز از تحریف و انتساب حرف به حضرت بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

زینب پیاده شد، وسط دشت رفت و گفت            اینجا چقدر خـار مغـیلان درآمده است

ترسیم کاروان سیدالشهدا علیه السلام در ورود به کربلا

شاعر : جواد محمد زمانی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : قصیده

کـاروان، کــاروانِ شــور آور            کـاروان، اشـتـیـاق، سـرتـاسر

هـمه در حـالت سـفـر از خود            همه بی‌تاب چون نـسـیم سحـر


هـمـه دلـبـاخـتـه چـو پــروانـه            همه بر پـای شمع، خـاکـسـتـر

پــدران از تــبــار ابــراهــیــم            مــادران از قــبـیــلـۀ هــاجــر

عــارفــان قــبـیــلـۀ عــرفــات            شـاعـران عـشــیــرۀ مـشـعــر

هر یکی در مقـام خود سـاقـی            هر یکی در مـرام خود ساغـر

سـروهـایی بـه قـامـت طـوبـی            چـشـمـه‌هایی به پـاکـی کـوثـر

هـم رکاب حـماسه‌های عـظـیم            در گـذر از هزار و یک معـبر

در دل و جان کـاروان اکـنون            می‌تـپـد این نهـیب، این بـاور:

نکـند شوکران شود معـروف!            نـکـنـد نـردبـان شـود مـنـکـر!

مَـرحــبـا بـر ســلالــۀ زهـــرا            هـان! فَـصـَلِّ لــربّـک وَانـحَـر

می‌سزد حُـسنِ مـطلـعی دیگـر            وقـت وصف عـقـیـله شد آخـر

در نــزولـش ز مـنــبــر نــاقـه            خطبه خوانِ حماسه، آن خواهر

شـد عـصـا شـانـۀ عـلـی‌اکـبـر            پــای عــبـاس، پـلــۀ مــنــبــر

سرزمین، سرزمین گـل‌ها بود            پهـنۀ عـشق! وه چه پـهـنـاور!

شـد پـدیـدار صحـنـه‌ای دیگـر            کـشتی نوح بود و موج خـطر

ناگهـان در هـجـوم بـاد خـزان            کـنده شد برگه‌هـایی از دفـتـر!

کاش دستان بـاد می‌شد خشک            کاش می‌شد گـلـوی گـل‌ها تر!

کیست مردی که می‌رود میدان            که ندارد به جز خودش لشکر؟!

ترسـم این داغ شعـله ور گردد            مثل آتش که زیـر خـاکـستر...

آه! از زین روی زمـین افـتـاد            پــارۀ جـان احــمـد و حــیــدر

وَ زَنـی روی تـلّ بـرای نـبـی            صحنه را می‌شود گزارش گر

که بـیـا جـای بوسـه‌هـای شـما            شـده سـرشـار بـوسۀ خـنـجـر!

می‌بـرَند از تن عـزیز تو جان            می‌بـرند از تن حـسین تو سـر

آن طرف صحنۀ شگفتی هست            نه! بسی صحنه هست شرم آور

رفته از پای دخـتران خـلـخال            رفته از دست مـادران زیـور!

کاروان می‌رود به کوفه و شام            کاروان می‌رود به مرز خطر

کاروان می‌رود ولی خالی ست            جـای عـباس و قـاسم و اکـبـر

کاروان جاری است در تاریخ            کاروان باقی است تا محشر...

: امتیاز